من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم/ از آن روزی که دلدارم شود بیمار می ترسم رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند/ من ازگرداندن یوسف سربازار می ترسم همه گویند این جمعه بیا، اما درنگی کن!/ا ز اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم...
خدایا چنان که سرانجامم ختم به ارزویم شود
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم/
از آن روزی که دلدارم شود بیمار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند/
من ازگرداندن یوسف سربازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا، اما درنگی کن!/ا
ز اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم...
خدایا چنان که سرانجامم ختم به ارزویم شود