قبل از عملیات به دیدن عباس رفتم به غیر از او کسی داخل سنگر نبود. در حالت
چهرهاش
نورانیت زیادی میدیدم، اصلاً نمیتوانستم به خودم اجازه دهم که با او شوخی کنم.
از
لحن صحبتهایش دانستم که دلش جای دیگری است به او گفتم:
«امروز با روزهای دیگر فرق
داری، حلالم کن. من چیزی میبینم
که خودت نمیبینی، اگر شهید شدی مرا هم شفاعت کن.»
با هر زحمتی بود
از او قول شفاعت گرفتم، اما خودش چیزی نمیگفت، پرسید:
«معلوم نیست
امروز چه میگویی؟! برو زمان دیگری بیا.» ولی آنقدر اصرار کردم که گفت:
«اگر کاری
از دستم برآمد، چشم!» او روزی دیگر با یکی از دوستان به بهشت
زهرا رفته بود، در
آنجا کنار مزار شهید اقاربپرست ایستاد و چند دقیقهای به
قاب عکس و قبر او خیره شد
و همانجا مبهوت ماند. آن موقع خیلی معنایش
را نفهمیدم تا روزی که او را در همانجا
به خاک سپردند. شهید عباس کریمی
منبع : راوی:صادقی- رمضانپور ، خاطراتی از
کتاب: دجله در انتظار عباس
http://myup.ir/images/86702914218342409934.tif
خوش به حال شما که به خوبی می تونید احساس کنید .....
خوشا به سعادت انهایی که با شهادت رفتند