شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

فرمانده

نگاهش می کردم. یک تَرکه دستش بود،
 روی خاک نقشه ی منطقه را توجیه می ­­­­کرد.

بِهِم برخورده بود. فرمانده گردان نشسته،
یکی دیگر دارد توجیه میکند. فکر می کردم
 فرمانده گروهان است یا دسته. ندیده بودمش تا
 آن موقع. بلند شدیم.می خواست برود،
 دستش را گرفتم. گفتم : " شما فرمانده گروهانی ؟" خندید

گفت: " نه یه کم بالاتر" دستم را فشار داد و رفت.
حاج حسن گفت: "تو اینو نمی شناسی ؟"
گفتم: " نه. کیه ؟"
گفت: " یه ساله جبهه ای، هنوز فرمانده تیپت رو نمی شناسی؟

نظرات 1 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 06:29 ب.ظ

ساده وبی ریا ...

کجایند مردان بی ادعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد