شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

فرمانده لشکر



وقتی رسیدم دستشویی ، دیدم آفتابه ها

خالی اند.

برای آب کردنشون باید تا هور می رفتم.

خیلی راهش طولانی بود

و زورم آمد تا آنجا بروم. یک بسیجی آن

اطراف بود. بهش گفتم :

«دستت درد نکنه ،این آفتابه روآب می کنی؟»

بی چون و چرا قبول کرد. رفت و آب آورد.

دیدم آب آفتابه کثیفه.

گفتم : «برادر جان! اگه صد متر بالاتر آب

بر می داشتی ، تمیزتر بود»

دوباره آفتابه رابرداشت ورفت وآب تمیز آورد.

بعدها این بسیجی مخلص رو شناختم.

مهدی زین الدین بود. فرمانده لشکر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد