باغیظ نگاهش می کنم .می گویم
«اخوی!به کارت برس.»می گوید«مگه غیر اینه؟
مااین جاداریم عرق می ریزیم تواین گرما؛
آقافرماندده لشکرنشسته ن تو سنگر فرماندهی،
هی دستور می دن.» تحملم تمام می شود.
داد می زنم« من خودم بلدم قایق برانم ها.
گفته باشم ، یه کم دیگه حرف بزنی،
همین جا پرتت می کنم توی آب ،
با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی .
اصلا ببینم تو اصلا تا حالا حسین خرازی رو
دیده ای که پشت سرش لغز می خونی؟ »
می خندد.می خنددومی گوید« مگه تو دیده ای؟»
شهید حاج حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی