شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

فرمانده : خوردیم به میدون مین،


فرمانده : خوردیم به میدون مین،
 داوطلب میخوام بره رو مین ...

گردان صدو پنجاه نفره همه دستاشونو بردن بالا ...
فرمانده گفت: من یه نفر میخوام،
اما کسی دستش پایین نیومد.


فرمانده گفت قرعه کشی می کنیم...
قرعه کشی کردن اسم یه بسیجی نوزده ساله در اومد...


توی گردان یه پیرمرد مسن هم بود، فرمانده
 نظرش به این پیرمرد بود که بره روی مین...

به پیرمرد گفت، اما پیر مرد جواب داد :
 من نمیرم، اسم این جوون در اومده،
 اون باید بره و اصلا زیر بار نرفت ...

جوون رفت خودشو پرت کرد روی مین، راه باز شد،
همه از روش رد شدن، غیر از اون پیر مرد...

گفتن بیا دیر شد، چرا نمیای؟!

دیدن پیرمرد نشست کنار جنازه اون جوون!

به فرمانده گفت : من باید این جوونو برگردونم...
فرمانده گفت چرا؟!

گفت : این پسرمه، مادرش منتظره، باید ببرمش...

┘◄ یا حسین ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد