پرسیدم: علمدار کیه؟ چون اسمش به گوشم نخورده بود. آقا فرمود: «علمدار
همونیه که پیش توست. همونی که ضمانت تو رو کرده تا به جنوب بیایی.» از خواب
پریدم. صبح به پدرم گفتم فقط به شرطی صبحانه می خورم که بگذاری به جنوب
برم، او هم اجازه داد. خیلی تعجب کردم که چطور یه دفعه راضی شد. هنگام ثبت
نام برای سفر، با اسم مستعار "زهرا علمدار" خودم رو معرفی کردم.