ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
زمان شاه بود. همه سرصف ایستاده بودیم که
چند نفر با کارتن های موز و کیک، وارد مدرسه شدند.
قبل از اینکه موز و کیک به هر نفر بدهند،
ازش می پرسیدند: «طرفدار شاهی یا خمینی؟»
اگه می گفت شاه، بهش می دادند. نوبتش که شد
دیدم با چهره ی سرخ شده، کیک و موز را گرفت،
زد زمین وبا فریاد گفت:« نه موز و کیکتون رو میخوام،
نه شاه نادونتون رو.من عاشق امام هستم.»
بعدش هم از مدرسه دوید بیرون. مادرش می گفت:
اون روز بعد از مدرسه، رفت هرچی پول توجیبی داشت،
عکس امام خرید و آورد خونه و
با سنجاق چسبوند روی سینه اش.
شهید بختیار احمدی
منبع : گلاب سیاه ، ص8