ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دخترمون نه روزش بود که علی از منطقه اومد. برای عقیقه ، گوسفند خریدو شروع کردیم
به تدارکات مقدمات مهمونی.برنامه ریزیها شد ، مهمونها هم دعوت شدند.
یه مرتبه زنگ زدن گفتند: ماموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز. وقتی به من گفت خیلی
ناراحت شدمو کلی گریه کردم. بهش گفتم: ما فردا مهمون داریم ، برنامه ریزی کردیم. وقتی
حال من رو اینطور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنشو کنسل کرد. گفته بود:بی انصافیه اگه
همسرمو تنها بزارم ، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم.
اگه بیام اهواز با روح جوانمردی سازگار نیست. شهید سید علی حسینی
منبع : .چشم بی تاب ص94
به قاضی دادگاه نامه زده بود که:
"شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را به همراهت میدهی.
این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی."
قاضی رو توبیخ کرده بود.
حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...
"کتاب صد دقیقه تا بهشت"