♡❤ ♡❤ ♡❤ ♡❤【✿】【✿】【✿】 ♡❤ ♡❤ ♡❤ ♡❤ ♡❤
_ کجایی مرد خراسانی؟
صدایش از پشت در می آمد. دستش را
از لای در آورد بیرون. یک کیسه پر از طلا.
_این ها را بگیر و برو، نمی خواهم ببینمت.
گرفت و رفت. پرسیدند: خطایی کرده بود؟
گفت: نه، اگر مرا می دید خجالت می کشید.
_ کجایی مرد خراسانی؟
صدایش از پشت در می آمد. دستش را
از لای در آورد بیرون. یک کیسه پر از طلا.
_این ها را بگیر و برو، نمی خواهم ببینمت.
گرفت و رفت. پرسیدند: خطایی کرده بود؟
گفت: نه، اگر مرا می دید خجالت می کشید.
♡❤ ♡❤ ♡❤ ♡❤【✿】【✿】【✿】 ♡❤ ♡❤ ♡❤ ♡❤ ♡❤
یاسر خادم امام رضا بود.
می گفت: وقتی کارهای روزانه آقا تمام می شد
و خانه هم خلوت بود، همه مارادور خودش جمع می کرد.
از کوچک تا بزرگ. بدون ما غذا نمی خورد.
همیشه هم می گفت اگر من موقع غذا خوردن
آمدم بالای سرتان، به احترام من بلند نشوید.
اگر صداتان کردم و سر سفره بودید، بگذارید
غذاتان تمام شود، بعد بیایید پیشم.
می گفت: وقتی کارهای روزانه آقا تمام می شد
و خانه هم خلوت بود، همه مارادور خودش جمع می کرد.
از کوچک تا بزرگ. بدون ما غذا نمی خورد.
همیشه هم می گفت اگر من موقع غذا خوردن
آمدم بالای سرتان، به احترام من بلند نشوید.
اگر صداتان کردم و سر سفره بودید، بگذارید
غذاتان تمام شود، بعد بیایید پیشم.