ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود.
یه پارچ آب ، دوتا لیوان و دو تا پیش دستی
گذاشته بودسرسفره.نشسته بودتاباهم غذارو شروع کنیم
. وقتی غذا تموم شد گفت: الهی صد مرتبه شکر،
دستت درد نکنه خانوم.تا تو سفره رو جمع میکنی منم
ظرفها رو میشورم.گفتم:خجالتم نده ، شما خسته ای ،
تازه از منطقه اومدی . تا استراحت کنی ظرفها
هم تموم شده . نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی
و خجالت بده که میخواد خانومشو خجالت بده .
منم سرمو انداختم پایین و مشغول کار شدم .
شهید حسن شوکت پور
منبع : حدیث آرزومندی ص 108