ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
به هنگام رحلت رسول خدا (ص ) امیرالمؤ منین (ع )
و فاطمه زهرا(س ) هر دو خوابى دیدند که
دلیل بر فوت رسول خدا بود، از این رو شروع به
گریه و زارى کردند. زینب (س ) نزد رسول خدا(ص ) آمده گفت :
اى جد بزرگوار! دیشب در خواب دیدم که بادى
سیاه وزیدن گرفت و دنیا را تیره و تار ساخت ،
تاریکى همه جا را فرا گرفت و مرا از سویى
به سوى دیگر مى برد. درخت تنومندى را دیدم
و از شدت وزش باد به آن درخت چسبیدم .
آن باد درخت را از جاى کند و بر زمین انداخت .
بعد به شاخه بعد به شاخه بزرگى از شاخه هاى
آن درخت آویختم ، آن را نیز کند. به شاخه اى
دیگر چسبیدم ، آن نیز شکست
. به یکى از دو شاخه فرعى آن چسبیدم ،
آن نیز شکست . در این حال از خواب بیدار شدم .
رسول خدا (ص ) در حالى که مى گریست ،
خطاب به زینب فرمود:
آن درخت جد تواست و شاخه
نخستین مادرت فاطمه است ،
دومى پدرت على و آن دو شاخه دیگر، برادرانت ،
حسنین مى باشند که دنیا با فقدان آنان
سیاه مى گردد، تو در ماتم آنان لباس سیاه به تن خواهى کرد.
« السلام علیک یا زینب کبری (س) »