ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در گرمای طاقت فرسای تابستان جنوب، گلی همیشه لباس زیاد می پوشید
و شب ها به لباس هایش می افزود، حتی چادر به سر می کرد و با حجاب کامل می خوابید.
یک روز دلیل این گونه لباس پوشیدن را از او پرسیدم گفت:
بمباران است پدر جان،
زمان مشخصی ندارد و هرلحظه از شبانه روز امکان دارد اینجا بمباران شود
و در زیر آوار بمانم. نمی خواهم زمانی که برای بیرون آوردن من می آیند حجابم کامل نباشد
چون کسانی که برای برداشتن جنازه من از زیر آوار می آیند نامحرم هستند.