شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید مهدی زین الدین


چند روزى بود مریض شده بودم. تب داشتم. حاج آقاى خانه نبود.
از بچه ها هم که خبرى نداشتم.
 یک دفعه دیدم در باز شد و مهدى، با لباس خاکى و عرق کرده، آمد تُو. تا دید رختخواب
 پهن است و خوابیده ام، یک راست رفت توى آشپزخانه. صداى ظرف و ظروف و باز شدن
در یخچال مى آمد. برایم آش بار گذاشت. ظرف هاى مانده را شست، سینى غذا را آورد،
گذاشت کنارم. گفتم «مادر!چه طور بى خبر؟» گفت «به دلم افتاد که باید بیام.»
 شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد