لکنت زبان گرفته ام از رقص پرچمت
یک کربلا مرا بطلب ...... ********************پرچم زلفت رها در باد شدوز شمیمش کربلا ایجاد شدو آنچه شرح حال خویشان تو بود تاب گیسوی پریشان توبودمی روی بر نیزه تا شام خراب تا لبی تر سازی از تشت شرابمی سزد نی نکته پردازی کند در نیستان آتش اندازی کندصبر کن! نی از نفس افتاده است ناله بر دوش جرس افتادهاست * کاروان بی میر و بی پشت و پناه در غل و زنجیر می افتد به راه می رود منزل به منزل در کویر تا بگوید سّر بیعت با غدیر * خواب می دیدم که در بیداری ام در مسیر کاروانی جاری ام *کاروانی بی سر و بی سرپرست غل به گردن٬خشک لب٬تاول به دست * کاروان از بس که آتش دیده بود اشک در چشمانشان خشکیده بود