به یتیمان کوفه بگویید، دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست!
دیگر به بازگشت پدر، امیدی نیست.
برگردید، یتیمان کوفه، برگردید؛ دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست.
ناشناس کوچههای کوفه، هرگز نخواهد آمد!
دیگر کوبه در خانههای شما، آهنگ آمدنش را نخواهند نواخت،
برگردید، یتیمان کوفه!
ای اهالی کوفه! آسوده باشید؛ دیگر از دست عدالتهای علی علیه السلام ،
به ستوه نخواهید آمد! شما ماندید و صدای سکّه های بیت المال! شما ماندید و هوسهای دور و درازتان! شما ماندید
و دنیای سراسر جهلتان!
به خدا شما لایق علی نبودید! حیف از آن اقیانوس لایتناهی معرفت
و حکمت که جرعهای از آن ننوشیدند! حیف از آن سینه، آن صندوقچه
اسرار و دانش الهی که همچنان سربسته ماند و به هیچ
کلیدی گشوده نشد!
سئوال نکردید، تا جوابی بشنوید!
خواند و نرفتید!
صدا کرد و جوابی ندادید! حیف از آن قرآن ناطق، که کسی پیدا
نشد تا به تفسیرش بنشیند، تا بفهمد و بشناسد، بشناسد و بشناساند!
اینک، قرآن، لب فرو بسته است؛ با تمام معجزاتش، با تمام
اسرار نهانش! دیگر هر چه بخوانید، جوابی نخواهید شنید.
هرگز نخواهید شنید!
ای فرزندان سقیفه! تا دنیا دنیاست، باید به حسرت بنشینید
و اشک بر چهره روان سازید. هرچند،
اگر چشمانتان خون هم ببارد پشیمانی دگر سودی ندارد!
علی
رفت؛ با تمام عدلش؛ با تمام انفاقش، با تمام مهربانیاش،
با تمام نصیحتهای پدرانهاش! «امروز عدالت به تمام معنا، در زیر خاک شد»؛
اگر تمام عمر به سوگ بنشیند، کم است؛
به یتمان کوفه بگویید: باز گردند؛ دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست!
به
آن پیر نابینای خرابهنشین خبر دهید، بیش از این
در انتظار نماند؛ که امشب نیز «او» نخواهد آمد! به
آن بیوهزنان بگویید: دیگر به امید آن مرد مهربان نباشد،
تا تنور بیافروزد، و چهره بر آتش بگیرد به نخلها خبر دهید:
این قدر بیهوده سر، فراز نکنند که دیگر صدای مناجات
او را نمیشنوند.
ماه را بگویید، که امشب به ملاقات آفتاب نخواهد رفت.
به کوچهها خبر دهید، بیش از این منتظر، ضرباهنگ قدمهای «او» نباشند.
و علی علیهالسلام امشب، به دیدار خدا مشتاقتر است.
خدیجه پنجی