یه لحظه تردیدکردم شهیدبشم یامجروح،طوری که بازم بیام.
خیلی نگذشت که مجروح شدم....
همینطورگریه میکردومیگفت:"میخوام این بارمطمئن جواب بدم"
جواب د اده بود....
سرش راگذاشتم روی زانوم.تیرخورده بودبه قلبش.خون ازسینه اش میجوشید.
زل زده بودبه منورهای توی آسمون....خیلی اروم خیلی مطمئن....یادش بخیر
یادهمه شهداصلوات