شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

چو عضوی بدرد اورد روزگار


گاهی انقدر جسمت وروحت بیش از حد تحمل کرده

انچه رانبایدراکه چشمانت هم نمی تواندجبران

دلتنگیهایت رابکندوگریه واشک هم نمی تواندتو

راازخرد شدن روحت وجسمت جلوگیری کند.

ای کاش وای کاش تنهاییم را می شد با

کسانی قسمت کنم که دنبال  سکوتی بودند

از جنس اشک،امشب راه افتادم به سمت

مقصدی که باید می رفتم هوا سرد بود

ولی سردی ان برای جسم گٌرگرفته ام

نمودی نداشت بادی از جانب قبله می وزید

انچنان موهایم را نوازش میکردکه دستهای سردش

بر صورتم ،مادری را می نمود که

که پسرش را درآغوش گرفته است وموهایش را

نوازش می کند و با دست نوازشگرش آرامشی

به وجود ناآرامم می داد.انقدر غرق بودم

که نفهمیدم چطور به مقصد رسیدم راستی

چرا انسانها یادشان میرودگاهی انسان بودن

را چرا یادشان میرود انچه را که

به شعرش گفته اند..بنی ادم اعضای یکدیگرند

ایا واقعا چنین است ومن گاهی به

این که چوعضوی بدرد آورد روزگاردگر عضوها

را نماند قرارشکی دارم به پهنه این دنیا.