یکى از حاجى ها تعریف مى کرد، در مکّه مشغول طواف کعبه بودم ، بانوئى را
دیدم دست به حجرالاسود گذاشته ، با شور و شوق خاصى مى گفت (خداوندا این دو
قربانى را از ما قبول کن )
همچنان این دعا را ادامه مى داد و همچون دلسوختگان آتش عشق در آن میعادگاه
بزرگ عرفان ، مى گریست ، تا قربانیهایش در درگاه حق ، پذیرفته گردد، بعداً
از او پرسیدم : این دو قربانى تو در کجا قربان شده اند؟
گفت : دو پسرم در جبهه حق بر ضد کفر صدامیان و بعثیان کافر عراق به شهادت رسیدند.
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
............................... نام کتاب : داستان دوستان ج 1 تالیف : محمد محمدى اشتهاردى