زمان شاه بود. همه سرصف ایستاده بودیم که
چند نفر با کارتن های موز و کیک، وارد مدرسه شدند.
قبل از اینکه موز و کیک به هر نفر بدهند،
ازش می پرسیدند: «طرفدار شاهی یا خمینی؟»
اگه می گفت شاه، بهش می دادند. نوبتش که شد
دیدم با چهره ی سرخ شده، کیک و موز را گرفت،
زد زمین وبا فریاد گفت:« نه موز و کیکتون رو میخوام،
نه شاه نادونتون رو.من عاشق امام هستم.»
بعدش هم از مدرسه دوید بیرون. مادرش می گفت:
اون روز بعد از مدرسه، رفت هرچی پول توجیبی داشت،
عکس امام خرید و آورد خونه و
با سنجاق چسبوند روی سینه اش.
شهید بختیار احمدی
منبع : گلاب سیاه ، ص8
بچه ها هم دست بکار شدند و شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند،
اتفاقاً همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید،
وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت: اینجا که ناقصه، با تعجب گفتم:
کجاش ناقصه، گفت: برو نگاه کن می بینی، رفتم و چهار چشمی
همه ی چیزها را نگاه کردم، هر چه که لازمه ی یک سنگر
فرماندهی است آنجا بود، برگشتم و گفتم: به نظر من که نقصی نداره،
رفت و از داخل ماشین قابی بیرون آورد و به من داد؛
توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم، دیدم عکس حضرت امام است،
دوزاری ام جا افتاد که نقص سنگر چیست، محمود گفت: سنگر فرماندهی
که عکس امام نداشته باشد، ناقص است.
شهید محمود کاوه
منبع : نرم افزار حماسه