شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

ساقه های هرز این اندیشه ها



در حضور خارها هم میشود
یک یاس بود . . .
در هیاهوی مترسکها
پر از احساس بود . . .
می شود حتی
برای دیدن پروانه ها . . .
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود . . .
دست در دست پرنده . . .
بال در بال نسیم . .
ساقه های هرز این اندیشه ها را
داس بود . . .
کاش می شد
حرفی از " ای کاش "
ها هرگز نبود . . .
هر چه بود احساس بود و
عشق بود و
یاس بود . . .

یاالله


به سال اول دبیرستان که رسید مادرم یک کلید از روی کلید خونه ساخت و داد

دستش که وقتی از مدرسه برگشت و یه وقت خونه نبودیم، پشت رد نمونه.

کلید می انداخت به در ، باز می کرد و بعدش هم زنگ می زد و بلند می گفت:

یا الله ، یا الله؛ بعدش می اومد توی حیاط. اگر ما توی حیاط نبودیم یا چیزی نمی گفتیم ،

دم درِ ساختمان که می رسید ، با کلید می زد توی شیشه و دوباره میگفت :

یا الله . بعد وارد می شد. می گفت : می خوام خیالم راحت

بشه نامحرم خونه نیست.  شهید رضا عامری

منبع : سفر بیست و پنجم ، ص24