شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

آدامس فروشی

با اینکه ما خودمان به پول آدامس فروشی نیاز داشتیم

ولی گاهی اوقات علی اجازه نمی دادمن یاخودش فروش کنیم

وقتی می دید بچه ای از خودش فقیرتر است و وضع و

حالش از ما بدتر است ، او را جلو می فرستادومی گفت

تو برو و تو اون ماشین ، آدامش و شکلات را بفروش

خودش کنار می ایستاد و نگاه می کرد . من از این کار

علی خیلی خوشم می آمد. با اینکه علی آن موقع شاید

کلاس دوم یا سوم ابتدایی بود ، من همه کارهایش را

بی برو برگرد قبول داشتم می دانستم درست عمل می کند

  شهید علی حسینی

منبع:به نقل از خواهر شهید علی حسینی کتاب دا،ص51

golgolgolgolgolgolgolgolgolgolgol

خواهرشهید


خواهری داد می زد ، گریه می کرد ، می گفت :

 می خواهم صورت برادرم را ببوسم…  اجازه نمی دهند …

 یکی گفت :

 خواهرش است ، مگر چه اشکالی دارد؟ بگذارید برادرش را ببوسد…

 گفتند : شما اصرار نکنید ، نمی شود…

 این شهید سر ندارد ….!