شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عکس


عکسهای یادگاریتان را که نگاه میکنم بغضی گلوگیر سراغم می آید
نجابت چشمهایتان دیگر کم پیدا ا شده
چه زیبا ویکرنگ هستید همرنگ خاک ...خاک  مقدس جبهه ها
گاهی فکر میکنم کدام یک از شما آن بالاهایید کدامتان این پایین ؟
اما اگر هنوز هم بر روی خاک قدم میگذارید حتما حسرت افلاک وافلاکیان را در دل دارید ؟!
الله اعلم

سلام خدا بر لاله های زهرا

آسمانی که نبودید...

اما رفتید...

خاک را خوب می شناسید..

اما حالا به خاکیان اینجا نگاهی نمی اندازید...

حق دارید...

من باید اسمانی شوم تا نگاهتان را بدزدم...

در آسمان خدا ...

در زیر سایه ی مهربانی اش

دعایی برای حالم کنید.

سلام خدا بر مردان فاطمی خمینی عزیز.

سلام خدا بر لاله های زهرا.سلام الله علیها

مصطفی ردانی پور


«اقا مصطفی ! شما فرمان ده ای، نباید بری جلو.

خطر داره .» عصبانی شد.اخمهایش را کرد توی هم.

بلند شد و رفت. یکی از بچه ها از بالای تپه

می آمد پایین . هنوز ریشش در نیامده بود

از فرق سر تا نوک پایش خاکی بود.رنگ به

صورت نداشت. مصطفی از پایین تپه نگاهش می گرد.

خجالت می کشید ، سرش را انداخته بود پایین.

میگفت « فرمانده کیه ؟ فرمانده اینه که

همه ی جوونی و زندگیش رو برداشته

اومده این جا.»  شهید مصطفی ردانی پور

منبع : کتاب ردانی پور