شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهادت فرزند

خاطره سید مهدی واعظ در واپسین خداحافظی‌اش شنیدنی است.
 سردار رضا غزلی در این باره به نقل از برادر سید می‌گوید:
 مهدی در آخرین دیدارش به مادرم گفت: مادر! من تمام
کارهایم را کرده‌ام. هرچه به خود نگاه می‌کنم، می‌گویم:
 خدایا! مانعی در وجود من نیست که به وصال تو نرسم؛
مانعی نیست که نگذارد به تو برسم! به وصال معشوقم نرسم.
 تنها مانعی که در این بین فهمیدم، این است که شما مادر،
 راضی نیستید من شهید شوم. مادرم او را بغل کرده، گفت:
 مادر! واقعاً می‌خواهی بروی؟ یعنی واقعاً می‌خواهی شهید شوی؟
  
واقعاً از دنیا دل کنده ای؟ بعد برادرم گریست و گفت: مادر! به خدا قسم! هرچه فکر می‌کنم، می‌بینم هیچ چیز مانع رفتن من نیست جز شما. شما راضی نیستید. مادرم گفت: بله، من راضی نیستم؛ من نمی‌توانم! برادرم گفت: مادرجان! تو را به خدا رضایت بده! دیگر نمی‌توانم، فراق بچه‌ها مرا می‌کشد. دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. بگذار من بروم، دیر شده! مادرم گفت: اگر واقعاً این قدر عاشق شدی و این قدر از دنیا دل کنده‌ای، برو! ان شاء الله تو را به علی اکبر حسین علیه السلام سپردم. از علی اکبر حسین علیه السلام که عزیزتر نیستی... برو! مهدی تا این جمله را شنید، دوید ساکش را بر دارد برود. مادرم خواست از پله‌ها پایین بیاید که برادرم گفت: مادر! تو را به خانم فاطمه زهراء پایین نیا! تو را به جدم پایین نیا! مادر گفت: چرا مادرجان! برای چی نباید پایین بیایم؟ مهدی گفت: مادر! می‌ترسم محبت مادری باعث شود از این نیتی که کرده‌ای، برگردی و دوباره من بروم و سالم برگردم. تو را به زهراعلیها السلام نیا! بگذار حالا که رضایت دادی، بروم. سردار غزلی در ادامه می‌گوید: او در عملیات بدر ایثار و شهامتی ستودنی به خرج داد و عده‌ای از دشمنان را، به هلاکت رساند و لذت جنگیدن در راه خدا را چشید و ثواب برد و به درجه رفیع شهادت نایل گردید.   شهید سید مهدی واعظ
منبع : ر. ک: قطعه‌ای از بهشت (جرعه‌ای از کوثر 3) ، صص 160 -

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد