روزهاى آخر سال 1379 ش (سال امام على علیه السلام) بود. در منطقه جنوب با عراقیها در خاک عراق، بهطور مشترک در حال تفحص بودیم. هنگام صبح براى گروهى از شهدا، زیارت
عاشورا خواندیم. خیلى لذت بردیم. در بین زیارت، به ذهنم خطور کرد که روزهاى آخر
سالِ امام على علیه السلام است. بىاختیار، روضه کوچه بنى هاشم و غربت علىعلیه
السلام بر زبانم جارى شد. بعد از اتمام مجلس، وقتى به تقویم نگاه کردم، متوجه شدم
روز مباهله است؛ روز افتخار پنج تن آل عبا، و نیز روزى بود که حضرت على علیه
السلام به سائل، انگشتر داده بود. فوراً به بچهها گفتم: «ما لشکر على بن ابى
طالب علیه السلام هستیم و امروز شهید پیدا مىکنیم»؛
زیرا در آن منطقه مدتى بود
که شهید، کم پیدا کرده بودیم. شهداى عملیات رمضان در آن منطقه بودند. به امید و
اعتقاد کامل، مشغول کار شدیم. اوّلین شهیدى که پیدا شد، «عشق على» نام داشت و جالب
آن که جزو لشکر على بن ابى طالب علیه السلام بود. دوست داشتیم بدانیم افرادى که
در منطقه در عملیات شرکت کرده بودند، چند نفر و کجا بودند. عجیب آنکه در جیب دومین
شهید، اسامى افراد گروهانى را پیدا کردیم که شهید شده بودند و جنازه هایشان جا
مانده بود. منبع :