ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
تازه امده بود سقز یک روز شاید هم دو روز . باید حمله می کردیم به یک روستا
که نزدیک سقز بود . ضد انقلاب جمع شده بود آن جا. دو سه تا از بچه ها
فشنگ شان تمام شد. خواستیم عقب نشینی کنیم محمود گفت من یک قدم
هم عقب نمیآم . گفتم :اگر گلوله هات تموم شد چی کار می کنی؟گفت جنگ تن به تن.
ماندیم چه کار کنیم در همین حال محمود سر یکی از کومله ها را هدف گرفت و زد .
طرف با صورت آش و لاش از پشت تخته سنگ افتاد بیرون شروع کرد به غلت خوردن .
دست یکی دیگرشان را هم زد . بچه ها شیر شدند . دو سه تای شان را هم آنها زدند .
محمود کم کم شروع کرد جلو رفتن . کومله ها آنهایی شان که زنده مانده بودند
پا گذاشتند به فرار. فردای ان روز محمود شد
مسوءول گروه اسکورت ((دیواندره-سقز)) شهیدمحمود کاوه
اونا تو چه فکری من تو چه فکری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وعشق داند که دراین دایره سرگردانیم