شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

میدان مین




دریکی از عملیاتها،بعلت اینکه یکی ازلشگرهانتوانسته بود
 خط را بشکند و ما خط را شکسته بودیم، بین ما و تعداد
زیادی ازنیروهای بسیجی،بواسطه میدان مین وسیع،فاصله افتاده بود.
 آنها برای مدتی در آنجا بودند و دسترسی به آنها میسر نبود.
 بالاخره شهید چراغی به همراه شهید کریم و شهید نورانی با
ماشین جلو رفته وخودرابه نیروهای بسیجی رساندند.حالات بچه ها
 به دلیل غربتی که منطقه را فرا گرفته بود دیدنی بود. از
 همه دردناکترآنکه،آنهابه محض دیدن ماضمن ابراز خوشحالی گفتند:
 « چی شده،راه گم کردید،اومدیداینجا»؟شهید چراغی درحالی که
 بغض گلویش را گرفته بود، شروع به بیرون کشیدن میله های
 موانع نمود و خطاب به شهید نورانی گفت: « محسن! من جواب
این بچه ها را چگونه بدهم؟ من فرمانده این بسیجیها می باشم
 در حالی که اینها اینجا مانده اند و من غافل هستم.» او
همان جا ماند و نیروها را به عفب هدایت کرد و با بیسیم
 تقاضای آمبولانس و نیروی کمکی نمود. چهره رضا در آن روز
 بسیار تاراحت و پریشان بود و تا همه نیروها را به
 عقب نفرستاد، آرام نگرفت.  شهید رضا چراغی

منبع : راوی: داود احمدپور منبع: کتاب چراغی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد