بچه ها از این همه جابه جایی خسته شده بودند. من هم از دست
بالایی ها خیلی عصبانی بود. به حسن گفتم « دیگه از جامون تکون نمی خوریم،
هرچی می شه ، بشه . بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.»
حسن خیلی شمرده گفت« بالاتر از سیاهی سرخی خون شهیده که
رو زمین می ریزه.» گفتم «خسته شدیم قوه ی محرکه می خوایم.»
دوباره گفت« قوه ی محرکه خون شهیده.» شهید حسن باقری
منبع : کتاب باقری