شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

نهج البلاغه


تازه از مدرسه برگشته بود . اومد پیش من و گفت : مادر ، اگه یه چیزی بخوام ، برام میخری ؟

با خودم گفتم حتما دست دوستاش یه چیزی _ خوراکی ای دیده ، دلش کشیده .

گفتم : بگو مادر . چرا نخرم ! گفت : کتاب نهج البلاغه میخوام .اون موقع ( دوران طاغوت )

کم کسی پیدا میشد اهل قرآن و نماز باشه ،چه برسه به نهج البلاغه !

هر طوری بود بعد از چند روز ، مقداری پول جور کردم و بهش دادم.

وقتی از مدرسه اومد ، دیدم تو پوست خودش نمی گنجه ؛ کتاب بزرگی دستش بود ،

فکر نمیکردمبرا خوندنش وقت بذاره ؛ اما از اون روز به بعد ،

همیشه باهاش بود ؛ حتی توی جنگ .

  شهید علی اکبر رحمانیان

منبع : دوقلوهای چنگ ، ص 72

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد