شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

دامادیت مبارک


ما در کرخه منتظر بودیم. یک روزی مهدی
 به سراغم آمد و گفت: علی آقا با
 اجازه از شما می خواهم به مرخصی روم.
پرسیدم: چرا این قدر عجله داری؟ صورتش
از خجالت سرخ شد. با شرم پاسخ داد:
 آخر قرار است این دفعه داماد شوم.
 از شنیدن این خبر خوشحال شدم هنوز
 چند لحظه از رفتنش نگذشته بود که صدای
انفجاری مهیب سنگر را به لرزه درآورد.
 فریاد"یا حسین" سربازان به هوا برخاست.
 سراسیمه بیرون رفتم. باورم نمی شد.
مهدی غرق در خون بود. همان جا
کنار پیکر مطهرش نشستم و بی
اختیار زمزمه کردم: مهدی جان دامادیت مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد