شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

سردار شهید محمدابراهیم همت



زمستون بود و نزدیک عملیات خیبر.

شب که اومد خونه ، اول به چشماش نگاه کردم ،

سرخ سرخ بود. داد میزد که چند شبه خواب به

این چشمها نیومده. بلند شدم سفره رو بیارم ،

نذاشت. گفت: امشب نوبت منه ،

امشب باید از خجالتت در بیام. گفتم :

تو بعد این همه وقت خسته و کوفته اومدی ...

نذاشت حرفم تموم بشه ،

بلند شد و غذارو آورد. بعدش غذای مهدی رو

با حوصله بهش دادو سفره رو جمع کرد.

آخرش هم چایی ریخت و گفت : بفرما.

شهید حاج محمد ابراهیم همت

منبع : به مجنون گفتم زنده بمان ص 52

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد