شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

خاطره شهدا




یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت.

رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها .

همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید

اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟

مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و

دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت:

ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که

در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که

تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته

حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...

حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم .

با علاقه این کار رو انجام میدم.

همین قدر که درک میکنی . میفهمی .

قدر شناس هستی برام کافیه.

شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید

منبع : نشریه امتداد شماره 11


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد