نیلوفر
زندگی با مهدی برای من یک خواب بود ؛ خوابی کوتاه و شیرین در بعد از ظهر بلند تابستان جنگ . دو سال و چند ماهی که می توانم تعداد دفعه هایی را که با هم غذا خوردیم بشمرم . از خواب که پریدم او رفته بود . فقط خاطره هایش ، آن چیزهایی که آدم ها بعداَ یادش می افتند و حسرتش را می خورند باقی مانده بود . می گویند آدم ها خوابند ، وقتی می میرند بیدار می شوند . شاید او بیدار شده و من هنوز خوابم . شاید هم همه ی این مدت خواب او را می دیده ام . از آن خوابهایی که وقتی آدم می بیند توی خواب هم می خندد . خوابی غیر منتظره . خواب زندگی با یک فرشته .
بزرگترین مزیت راستگویی اینه که نیازی نیست به یاد بیاری چی گفتی
مبادا آن کس را که هرگز ما را فراموش نمی کند فراموش کنیم
دوستی از فرنگ برگشته بود ایران. بعد از یکی دو روز رفت تو خیابونای شهر گشتی بزنه و تجدید خاطره کنه. اما یه چیز به شدت اون رو شگفت زده کرده بود: گفت: یعنی این همه زن روسپی تو خیابونای شهر فراوونه ؟! چقدر وضع مملکت خراب شده !
گفتم: اینقدرا هم که تو میگی خراب نیست؛ چرا همچین حرفی میزنی؟
گفت: مثلا این پوتین ها و کفش های پاشنه بلندی که پوشیدن!
گفتم: چه ربطی داره؟
گفت: آخه
کفش هایی که این دخترا پوشیدن توی اروپا مخصوص زنای روسپی هستش و این کفش های پاشنه
بلند به نوعی معرف کار اونها هست. این پوتین و کفش ها بخاطر ساختاری که دارن منجر
به نوعی طرز راه رفتن میشن که چنین تلقی رو در فرد بیننده ایجاد میکنه.
گفتم:
آخه این دخترا که خیلی هاشون چنین نیتی ندارن؛ یا بخاطر زیبایی می پوشن یا بخاطر مد
!
گفت: اون مردی که ظاهر این دختر رو میبینه کاری به باطنش نداره و نیت و دل پاک اون دختر براش هیچ اهمیتی نداره. قبل از اینکه صحبتی بین اونا رد و بدل شده باشه، تیپ و ظاهر اون دختر پیام خودش رو رسونده ...! اصلا خود تولید کننده این کفش و پوتین ها کاربری جنسشون رو با اسمی که روش گذاشتن تعیین کردن.
گفتم: مگه این پوتین ها اسم خاصی دارن؟
گفت: F. U. C. K. me Boots
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم و سعی کردم بحثو عوض کنم. فقط دلم از این همه بی فکری و ناآگاهی و البته پاکی دخترای شهر سوخت. پیش خودم گفتم این که فقط یه پوتین خشک و خالیه؛ پس منظور تولید کنندگان این مانتو های تنگ و کوتاه و چسبان و نازک چیه؟ میخوان دخترای مارو به کجا بکشونن؟
منبع: روز شمار
اگر دشمن معاند بیدارى در مقابل ماست، ما باید لحظهبهلحظه بیدارى خود را حفظ کنیم. یک لحظه غفلت، روا نیست. امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) فرمود: «و من نام لم ینم عنه» اگر شما غفلت کردید، دیگران از شما غفلت نمىکنند؛ مواظب باشید.
*********************************************
نهجالبلاغه نامه شماره 62
از نامههاى آن حضرت است به اهل مصر که با مالک اشتر فرستاد، زمانى که او را به حکومت مصر منصوب کرد
... أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ .
... آیا شما نمىبینید سرزمین شما با حمله دشمن کم شده، و شهرهایتان تحت فرمان آنان در آمده، و کشورهایتان ربوده شده، و در شهرهاى شما جنگ در گرفته خدا شما را بیامرزد، به جانب جنگ با دشمنانتان کوچ کنید، و خود را بر زمین سنگین مسازید که تن به خوارى بسپارید، و به ذلّت برگردید، و پستترین برنامه نصیب شما شود. مرد جنگجو همیشه بیدار و هوشیار است، و هر که از دشمن آسوده بخوابد دشمن نسبت به او نخواهد خفت. و السلام
شاید یکی از سوال های شما دوستان عزیز این باشد که با توجه به تبلیغات سنگین غرب علیه مسلمانان دیدگاه مردم آمریکا و در کل غرب نسبت به مسلمان ها چیست؟ بزرگترین مرکز آمارگیری جهان یعنی موسسه آمریکایی گالوپ در اقدامی جالب تعدادی سوال در رابطه با مسلمانان طرح کرد و نظر مردم کشورهای مختلف جهان از جمله مردم کشور آمریکا را مورد ارزیابی قرار داد که در نهایت نتایج جالبی به دست آمد در این مطلب تعدادی از نتایج نهایی این نظر سنجی برای شما دوستان عزیز قرار داده شده است.
۱-آیا مسلمانان علاقه ای به خشونت دارند؟
۴۴%
۴۴ درصد آمریکایی ها فکر می کنند تمام مسلمان ها افراطی و طرفدار اتفاقات ۱۱سپتامبر هستند که این رقم بسیار بالایی است در صورتی که طبق نظر سنجی دیگری که انجام شد ۹۳درصد مسلمانان مخالف ۱۱سپتامبر بودند و تنها۷درصد آنها واقعه ی یازده سپتامبر را قابل توجیه می دانند.
۲۲%
۲۲درصد آمریکایی ها نمی خواهند با یک مسلمان همسایه باشند.در صورتی که نیمی از آمریکایی ها فکر می کنند مسلمانان ساکن این کشور حس وطن پرستانه نسبت به کشورشان یعنی آمریکا دارند.
۴%
۹۶%از مسلمانان در پاسخ به این سوال که جهاد چیست؟ اولین کلمه ای که گفته اند تلاش بوده است.تلاش برای اجرای اصول اسلامی و رسیدن رسیدن به اهداف عالی برای زندگی بهتر. و فقط چهار درصد اولین کلمه ای که گفته اند جنگ بوده است.و این در حالی است که این جنگ به معنای خشونت نیست و بیشتر شامل جنگ های دفاعی می شود.
۲۵%
۲۵درصد افراد مورد پژهش اذعان کرده اند که چیزی درباره مسلمانان نمی دانند.و همچنین۳۲درصد آمریکایی ها اعلام کردند که هیچ چیز مسلمان ها برای آنها جالب نیست و به آن علاقه ندارند.و اینجاست که کاستی تلاش ما برای تبلیغ دینمان کاملا آشکار میگردد!
آیا وضعیت زنان در جوامع اسلامی بد است؟
۵۲%
با اینکه یکی از شگردهای تبلیغات بر ضد دین اسلام سیاه نمایی و محدود نشان دادن زنان در جامعه اسلامی و به طور کلی نابرابری جنسیتی است، آمار نشان میدهد وضع زنان کشور های اسلامی بدتر از سایر نقاط دنیا نیست.به طور مثال تنها در زمینه تحصیلات عالی، ایران با داشتن۵۲%زنان دارای تحصیلات عالی رتبه ی نخست را دربین کشورهای اسلامی داراست.و به ترتیب در مصر۳۴%در عربستان صعودی۳۲%و در لبنان۳۷%زنان بین۱۸ تا ۴۰ سال دارای تحصیلات عالی هستند.
واین موضوع در حالی است که در کشوری همچون برزیل تنها ۴%زنان داری تحصیلات عالی هستند که این آمار حتی از درصدهای پایین تر تحصیلات زنان در برخی از کشورهای اسلامی یعنی مراکش(۸%)و پاکستان(۱۳%)کمتر است.
آیا زنان مسلمان محدود نیستند؟
۱۸%
زنان مسلمان علاوه بر اینکه در جامعه اسلامی محدود نیستند بلکه آزادانه و همچنین با روان آسوده تری نسبت به زنان غربی،در حال فعالیت هستند و این مزیتی است که داشتن پوشش اسلامی آن را فراهم کرده است.به طور مثال میزان اشتغال زنان در جهان اسلام،دقیقا به اندازه اشتغال زنان در کره جنوبی۳۴%است.و به غیر از این نیز اکثریت زنان مسلمان در نظرسنجی ها با ابن گذاره که ارزش های غربی به پیشرفت آنها کمک خواهد کرد کاملا مخالف هستند.و بیشترین درصد موافقان این گذاره زنان ترکیه ای با ۱۸%هستند!
آیا مسلمانان از غرب و آمریکا خوششان می آید؟
۳۶%-۶۴%
هرچه از آفریقا به سمت خاومیانه پیش برویم.میزان محبوبیت غرب کاهش می یابد!به طور مثال بیشترین پاسخ مثبت به این سوال را که آیا غربی ها به برقراری روابط مساوی علاقه دارند را مردم سیرالئون با ۶۴% و کمترین میزان را مردم ترکیه با۳۶%داده اند.
۶۸%
ویژگی هایی که مسلمانان به آمریکا نسبت داده اند به شرح زیر است:
بیرحم(۶۸%)،پیشرفته از نظر علم و تکنولوژی(۶۸%)،متجاوز(۶۶%)،مغرور(۶۵%)،و منحط از نظر اخلاقی(۶۴%)
۲۴%
این رقم بیشترین درصدی است که مردم یک کشور مسلمان تصور دارند آمریکا در کمک به دمکراسی در خورمیانه جدی است و این درصد مربوط به مردم مصر و بعد از سخنرانی اوباما در مصر است در صورتی که این عدد قبل از سفر اوباما تنها۹%بود.
توجه!
این آمار و ارقام از کتاب”چه کسی از طرف اسلام سخن می گوید”استخراج شده که نویسنده ی آن زن مسلمان آمریکایی به نام دالیا مجاهد و یکی از مشاوران باراک اوباماست.او این کتاب را از سال ۲۰۰۱تا۲۰۰۷یعنی در طول ۶ سال نوشته است. منطقا تا وقتی آمار دقیق تر و معتبر تری از این آمار ها پیدا نشود باید این رقم ها را قبول کرد به خصوص که آمارهای موجود در این کتاب کار موسسه معتبر آمریکایی گالوپ می باشد.
این روسیاههاى بدمحاسبهگر خیال میکنند ما امروز در شرائط شِعب ابىطالبیم. اینجور نیست. ما امروز در شرائط شِعب ابىطالب نیستیم؛ ما در شرائط بدر و خیبریم. ما در شرائطى هستیم که ملت ما نشانههاى پیروزى را به چشم دیده است؛ به آنها نزدیک شده است
ناگفته های دفاع مقدس را از زبان دکتر رائفی پور بشنوید
آمریکا باور ندارد ،
امتحانمان کند که ما فرزندان دست های بالا رفته در غدیر خم هستیم . ما فرزندان سیلی
خورده ی کوچه های مدینه ایم . ما فرزندان چشمان تیر خورده ایم . ما فرزندان پاره
کردن امان نامه ایم . ما فرزندان نگاه های نفس گیر تلّ زینبیه ایم . و ما فرزندان
امتحان شدگان عصرعاشوراییم که در دهه ی اول محرم و در این هیئات بدن هایمان را برای
نعل های تازه ی اسب ها آماده کرده ایم .
و سخن آخر اینکه : « اگر دراین
دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است که سر بریده ی مردان را در تشت طلا نهند و به
روسپیان هدیه کنند ... بگذار این چنین باشد . این دنیا و این سرِما !»
(سید
مرتضی آوینی)
گزارش نشریه کریستین ساینس مانیتور درباره توانایی ایران در به دست گرفتن کنترل یکی
از پیچیده ترین هواپیماهای تجسسی آمریکا تحلیلهای متعددی را در پی داشته و
نگرانیهایی را در رابطه با امنیت سایبری آینده آمریکا برانگیخته است.
"کریستین ساینس مانیتور" نیز به تازگی
اعلام کرده است ایران سیگنالهای GPS را مختل کرده و هواپیمای جاسوسی را به گونه ای
گمراه کرده تا در پایگاهی ایرانی فرود بیاید. یک مهندس ایرانی که نامی از او ذکر
نشده می گوید سیستم مسیریابی GPS نقطه ضعف اصلی بوده است و ایرانی ها با ایجاد
پارازیت در سیگنالهای GPS هواپیما مجبور به تغییر حالت به سیستم هدایت خودکار یا
اتوپایلوت شده و به این شکل مغز هوشمند این هواپیما از کنترل خارج شده است.
اریک اشمیت رئیس هیئت مدیر شرکت گوگل نیز در گفتگویی با شبکه خبری سی ان ان در رابطه با احتمال توانمندی ایران برای به دست گرفتن کنترل یکی از پیچیده ترین هواپیماهای جاسوسی آمریکا گفت: ایران نباید دست کم گرفته شود.
به گفته وی همیشه این موضوع وجود داشته که ایرانی ها بتوانند به نرم افزارهای رمزنویسی شده که ویژه کنترل تجهیزات ساخته شده اند، نفوذ کنند. اشمیت معتقد است ایرانی ها به دلایلی که هنوز شناخته نشده اند، به شکلی غیر منتظره نابغه جنگهای سایبری هستند.
مهدیم من که مرا گرمی بازاری نیست
بهتر از یوسفم و هیچ
خریداری نیست
همه گویند که در حسرت دیدار من اواره ترینند
لیک در گفته
این طایفه هیچ کرداری نیست
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من
تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست
مشکی از تن به درآرید ربیع آمده است
خم ابرو بگشایید ربیع آمده است
مژده ای ختم رسل داد که: آید به بهشت
هر که بر من خبر آرد که ربیع آمده است
یکی از علماء نقل میکند :شاعری به نام «حاجب » در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده و این شعر را در مورد شفاعت سروده بود :
حاجب اگر معامله حشر با علی است
من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن
شب در عالم خواب ،امیر المومنین علی (ع) را دید که خشمگین بود و به او فرمود « شعر خوبی نگفتی»حاجب گفت : «چگونه بگویم؟»امام فرمود :شعر خود را اینگونه تصحیح کن:
حاجب اگر معامله حشر با علی است
شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن 1
آیه 135 سوره ی ال عمران:و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فا ستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله ولم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون .یکان انها هستند که هر گاه کار ناشایسته از ایشان سر زند یا ظلمی به نفس خویش کنند ، خدا را به یاد آرند و از گناه خود به درگاه خدا توبه و استغفار کنند «که می دانند » جز خدا هیچ کس نمی تواند گناه خلق را بیا مرزد و انها هستند که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت اگاهند .
سلام بر خاتم مهربانى و عشق! سلام براو که گام هاى مهتابى اش شب هاى جهل بشر را به
جاده هاى راستى کشاند!
رحلت جانکاه پیامبر مهربانی و رحمت تسلیت
باد
.
.
.
دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است
تو کیستی که حریمت
چو کعبه مشهور است؟
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد
.
.
.
رحلت پیامبر
اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) تسلیت
باد
.
از تمام کسانی که کلاهشان برای سرشان گشاد است
از هویت های میز نشان از بله های از سر اجبار
از طلبه هایی که طالب علم نیستند
از دانشجویانی که دانش جو نیستند
از تمام کرهایی که سمعکهایشان مارک مصلحت خورده
از اندامهای به مزایده گذاشته شده
از انسانهای ارزان قیمت
از اعتقادهای حراجی
از حرفهای مفت
از وعده های سر خرمن
از نادیدنی های دیدنی!
از صورتهایی که بوم نقاشی اند
از متهمانی که شاکی اند
از تمام کسانی که رسالت خون را تنها در رساندن اکسیژن به سلولها می دانند
از تمام خونهایی که رنگین ترند
از آنان که آزادگی را در اسارت بی بند و باری به بند می کشند
از آنان که عشق را به بهای love سه طلاقه کرده اند
از تمام کسانی که در لغت نامه های ذهنشان بین مظلوم و تو سری خور علامت تساوی است
از ولایت ناشناسان ذوب در ولایت
از کوفیانی که دم به ساعت می گویند( این الطالب به دم المقتول به کربلا)
از کوفیانی که اهل کوفه نیستند
از کوفیانی که برای مهدی(عج) نامه می نویسند
از تمام آنان که فکر می کنند کوفیان شاخ داشتند
از تمام آنان که فکر می کنند طلحه یا زبیر یا عمرعاص یا ... دم داشتند
از سیاستمداران بی دین
از متدینین بی سیاست
از تمام آنان که دین و سیاست را از هم جدا می دانند
از آنان که شهدا را در موزه گذارده اند
از آنان که در هر میدانی دم از استقلال و پیروزی می زنند الا میدان جنگ
از عروسکهای بالماسکه
از وطن دوستان وطن گریز
از زنان مرد صفت
از مردان زن صفت
از همه آنان که شهدا را برای تیراژ می خواهند
از همه آنان که« نون والقلم و ما یسطرون» را نان تفسیر می کنند
از رای های ممتنع
از تمام آنانی که بین نماز و نرمش تفاوتی قائل نیستند
از همه چیز داران بی همه چیز
از امانت داران خائن
از کفهای روی آب
از ناموس داران بی ناموس
از زنگارهای روی آینه
از مسلمانان مسلمان کش
از پشتهایی که همیشه رودر روی خصم اند
از تمام آنان که به تقاضای مشروع مظلومگان « قبلت» نا مشروع می گویند
از آنانی که بی حجابند
از آنان که خود حجابند
از بلاهایی که از دماغ فیل نازل شده اند
از آنان که تاسوعا و عاشورا را تنها در تقویم جستجومی کنند
و کربلا و کوفه و شام را تنها در نقشه!
از آنان که دیروز را دیدند و امروز را در حسرت دیروز به دیروزی تبدیل می کنند
که فردا حسرتش را خواهند خورد؟
از آنان که چشم به فردا دوخته اند و امروز را فراموش کرده اند
از آنان که پرچمند اما بیرق و علم نیستند
از آنان که کلفتی گردن خود را بیش از تیزی ذوالفقار می دانند
از آنان که باده ناب را با ده درصد الکل بالا می دانند
از چشمهایی که در صفین تنها قرآن سر نیزه را دیدندودر کربلا و کوفه و شام تنها قرآن سر نیزه را ندیدند
از آنان که در صفین تنها قرآن سر نیزه را باور کردندودر کربلاوکوفه و شام تنها قرآن سر نیزه را باور نکردند
و از تمام آنان که قرآن را بر نیزه کردند
از من که منم، از تو که تویی، من و تو که ما نیستیم و ما که فنای در او نیستیم...
از خنجرهایی که بر پشت می نشیند
از آنان که نی را به گیتار می فروشند
از آنان که با شنیدن نام « خردل» به یاد چاشنی غذا می افتند
از آنان که با شنیدن نام « موج» تنها به یاد جزایر هاوایی می افتند
از آنان که با شنیدن نام « توپ» مارادونا در خاطرشان زنده می شود نه شهید حاجی پور
از آنان که نمی بینند و می گذرند و از آنان که می بینند و می گذرند
از آنان که از آب زلال آب می خورند و از آب گل آلود نان
از تمام مجذوبین باغهای سبز که هیچ گاه توی باغ نیستند
از سگهای بی وفااز اسبهای نانجیب از خروسهای بی دم از مورچه های تنبل و بی کار از زنبورانی که همه چیز دارند الا عسل از کلاغهای بی حیا
از قلندرانی که از قلندر بودن تنها سر تراشیدنش را بلدند
از اشترانی که از شتر بودن تنها کینه ورزیدنش را یاد گرفته انداز خرسهایی که از خرس بودن تنها بخل ورزیدنش را فرا گرفته انداز گاوهایی که هیچ ندارند الا دو شاخ از شتر مرغها که نه می برند و نه می پرند
از آنان که درد دلشان را به درد شکمشان فروخته اند
از آنان که منتظرند محرم گردد یک مو زسر ... و از یاد برده اندکل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
از آنان که چوبه محمل و سر زینب را دیدند و منبر و منطق او را نه
از آنان که غنایم جنگی را در زمان صلح از شهدا می گیرند
از آنان که حضور همه کس را حس می کنند جز خدا
از آنان که از همه شرم می کنند جز خدا
از تمام شهوترانانی که عجوزه سه طلاقه امیر المومنین را تنگ در آغوش گرفته اند
از آنان که بازی می دهند
از آنان که بازی می خورند
از بازی ها! از بازی ها! از بازی ها!
یکبار بخوانید بسیار خاطره زیبایی است ولی اوج خطر وبزرگی یک بزرگ مرد اینجا مشخص میشوددر میدان جنگ
متن پیش رو بخشهایی از سخنرانی شهید سپهبد صیاد شیرازی 125 روز قبل از شهادت ایشان و در تاریخ 15/9/1377 است که در جلسه شب خاطره مسجد جامع قلهک تهران ایراد شده و برای نخستین بار در اسفند ماه 88 در ویژه نامه رمز عبور روزنامه ایران منتشر شد. رجانیوز در ساگرد عملیات غرور آفرین مرصاد، به بازنشر این روایت تاریخی می پردازد:
سیر نبردهای رزمندگان اسلام در دو دوره خلاصه میشود، یک دوره جنگ با ضدانقلاب و منافقین و دشمنان داخلی و یک دوره هم دوره هشت ساله دفاع مقدس.
در کردستان با کمک رزمندگان ارتشی، سپاهی، بسیجی کرد مسلمان شهرهای سنندج، مریوان، ایوان پیشمرگان دره، سقز، بانه، سردشت و بعدش هم اشنویه و بوکان در دوران فرماندهی و مسئولیت بنده، آزاد کردیم. یعنی این شهرها کاملاً دست ضدانقلاب بود، جادهها و پادگانها محاصره بود، به لطف خدا همگی آزاد شدند. در کردستان بودم که صداوسیما اعلام کرد که صیاد شیرازی شده فرمانده نیروی زمینی! آن موقع درجه حقیقی من سرگرد بود منتهی دو تا درجه افتخاری داده بودند که بتوانم فرماندهی بکنم. آمدم به جبهه جنوب، در جبهه جنوب اولین کاری که کردم در عرض دو سه روز قرارگاه کربلا را تشکیل دادیم، قرارگاه کربلا مرکز عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
ما فهمیده بودیم که اگر بخواهیم پیروز شویم، باید همه با هم ید واحده باشیم، بلافاصله طرحهامان را ریختیم. به لطف خداوند عملیاتها را پشت سر هم شروع کردیم، عملیات طریقالقدس و عملیات فتح المبین که دو هزار کیلومتر مربع از قلب رودخانه کرخه در شمال خوزستان آزاد شد، پادگان عین خوش و چنانه آنجا هم آزاد شد. حدود 16 هزار اسیر از دشمن در فتح المبین گرفتیم. عملیات بیتالمقدس انجام شد که 6 هزار کیلومتر مربع از خاک ما آزاد شد، شهر خرمشهر هم آزاد شد و حدود 19هزار و 600 نفر اسیر گرفتیم. تا حدود چهار، پنج سال با همین فرماندهی نیروی زمینی در جبهه بودم، بعد وضعیتی شد که من خودم تقاضا کردم که مسئولیتم را عوض کنند که شدم نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع. باز به جبهه میرفتم.
سربازان ما را جارو کردند
به آخر جنگ که رسیده بودیم، چند روز قبل از عملیات مرصاد، دشمن سوءاستفاده کرد و در حالی که تازه قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفته بودیم، عراقیها سوءاستفاده کردند و ریختند از 14 محور در غرب کشور، آنهایی که با جغرافیا آشنا هستند از تنگ توشابه، بعد پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروی، تنگ آب کهنه، تنگ آب نو، نفت شهر، خود سومار، سرنی بیاد به طرف مهران و تا خود مهران حدود 14 محور دشمن آمد حمله کرد و رزمندگان ما را دور زد. ما 40، 50 هزار تا اسیر از آنها داشتیم آنها اسیر از ما کم داشتند یک دفعه تعداد بسیار زیادی اسیر گرفت. خیلی وحشتناک بود. از سوی دیگر دلهای ما را غم گرفته بود، امام هم فرموده بود نجنگید، دیگر تمام شد، من در خانه بودم که ساعت 8:30 شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از سرپل ذهاب و گردنه پاتاق با سرعت جلو میآید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پایین میاید! این چه جور دشمنی است؟! گفت: ما نمیدانیم، گفت رسیدهاند به کرند و آنجا را هم گرفتند. بعد هم حرکت کرده به سمت اسلام آباد غرب، بعد هم کرمانشاه و همین طور دارد جلو میآید!
این چه دشمنی است؟ ما همچنین دشمنی ندیده بودیم که اینطور از یک جاده سرش را بیندازد پایین و بیاید جلو! گفتند به هر صورت ما نمیرسیم. گفتم: خب حالا شما چه میخواهید؟ گفتند: شما بیایید برویم منطقه. حواسمان پرت شده بود که این دشمن چیست؟ گفتم: فقط به هواپیما بگویید آماده باشد که با هواپیما برویم به طرف کرمانشاه. هواپیما را آماده کردند. ساعت 10:30 دقیقه به کرمانشاه رسیدیم. در کرمانشاه حالت فوق العادهای بود، مردم از شدت وحشت بیرون از شهر ریخته بودند! جاده کرمانشاه- تاق بستان که تقریباً حالت بلوار دارد، پر از جمعیت بود. ساعت 1:30 شب پاسدارها آمدند وگفتند که ما در اسلام آباد بودیم که دیدیم منافقین آمدند. تازه فهمیدم که اینها منافقین هستند که کرند و اسلام آباد غرب را گرفتند. یک پادگانی در اسلام آباد بود که ارتشیها آنجا نبودند. منافقین آمده بودند و پادگان ارتش را گرفتند. فرمانده پادگان که سرهنگ بود، مقاومت کرده بود، همانجا اعدامش کرده بودند. منافقین میخواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلام آباد تا کرمانشاه با هروسیلهای که داشتند از تراکتور و ماشین آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند. اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند.
خلبانها فکر کردند منافقین خودیاند
آقای شمخانی آن موقع معاون عملیات ستاد کل بود و من وقتی به کرمانشاه رسیدم، آقای شمخانی آنجا بود. اول کار به من گفت: ما که کسی را نداریم که روی زمین دفاع کنیم، نیروهایمان همه توی جبهههای جنوب هستند. اینجا کسی را نداریم. به هوانیروز که پایگاهش همین نزدیکی است، زنگ بزن بگو ساعت 5 صبح آماده باشند که من بروم توجیهشان کنم. با خلبانها میرویم و حمله میکنیم؛ چون الآن روی زمین کسی را نداریم و با خلبان حمله میکنیم. آقای شمخانی زنگ زد به فرمانده هوانیروز و گفت که من شمخانی هستم. آن فرمانده هم جواب داد: من ارادت دارم به آقای شمخانی ولی از کجا بفهمم که شما شمخانی هستی و از منافقین نباشی؟ آقای شمخانی هر چه میگفت، آن فرمانده گوش نمیکرد. تلفن را داد به من، چون من با خلبانهای هلیکوپترها مأموریتهای زیادی رفته بودم، با اکثر آنها آشنا بودم. همین که زنگ زدم، آن فرمانده اسمش انصاری بود، گفتم: آقای انصاری صدای من را میشناسی؟ تا گفتم صدای من را میشناسی گفت سلام علیکم و احوالپرسی کرد. ساعت 5 صبح رفتیم. همه خلبانها در پناهگاه آماده بودند. توجیهشان کردم که اوضاع در چه مرحلهای هست.
دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر214 آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند. این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر 214 جلو نشستیم. گفتم: همین جور سر پایین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند. همین طور از روی جاده میرفتیم نگاه میکردیم، مردم سرگردان را میدیدیم. 25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشتهاند «گردنه مرصاد». من یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاک ریز جاده را بستند یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع میکنند. ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود؟! معلوم نبود. هلیکوپتر داشت میرفت. یک دفعه نگاه کردم، مقابل آن طرف خاک ریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار میآورند تا از این خاک ریز رد بشوند. به خلبانها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت. یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون است. من کلاه گوشی داشتم. میتوانستم صحبت کنم: به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبانهای دو تا کبریها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودی اند. چی چی بزنیم اینهارا؟! خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهراً مثل خودیها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند. گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدوداً 500 متری ستون زرهی نشستهایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر اینکه درجههایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمونم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه. گفت: به خدا من میترسم؛ من اگربزنم، اینها خودی اند، ما را میبرند دادگاه انقلاب. حالا کار خدا را ببینید!
منافقین ناشی بودند
منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم آنها را بزنیم، سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. من خودم توپچی بودم. اگر من میخواستم بزنم با اولین گلوله، مغز هلی کوپتر را میزدم. چون با توپ خیلی راحت میشود زد. فاصله با برد 20 کیلومتر میزنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت میشود زد. اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند.
گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الآن حسابش را میرسیم. سوار هلی کوپتر شدند و رفتند. اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهمات شان خود ماشین منفجر شد. بعدهم این گلولهها که داخل بود، مثل آتشفشان میرفت بالا. بعد هم اینها را هر چه میزدند، از این طرف، جایشان سبز میشدند، باز میآمدند. من دیگه به هلی کوپتر کبری گفتم: بچه ها! شماها بزنید؛ ما بریم به دنبال راه دیگه. چون فقط کافی نبود که از هوا بزنیم، باید کسی را از زمین گیر میآوردیم. ما دیگه رفتیم شناسایی کردیم؛ یک عده در سه راهی روانسر، یک عده در بیستون و فلاکپ، هرچه گردان بود، اینها را با هلی کوپتر سوار میکردیم، دور اینها میچیدیم. مثل کسی که با چکش میخواهد روی سندان بزند اول آزمایش میکند بعد میزند که درست بخورد. ما دیگر با خیال راحت دور آنها را گرفتیم. محاصره درست کردیم؛ نیروهای سپاه هم از خوزستان بعد از 24 ساعت رسید. نیروهای ارتش هم از محور ایلام آمد. حال باید حساب کنید از گردنه "چهار زبر" تا گردنه حسن آباد، پنج کیلومتر طولش است. همه اینها محاصره شدند ولی هر چه زده بودیم، باز جایش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند... بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند. میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من بگوشم. التماس، درخواست چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود. ما دیدیم اینها هم منهدم شدند...
معجزه شد
بعد گفتیم، برویم دنباله اینها را ببندیم که فرار نکنند. باز دوباره دو تا هلی کوپتر کبری گیر آوردیم و یک هلی کوپتر 214، که رفتم به طرف گردنه پاتاق. از اسلام آباد رد میشدم، جاده را نگاه میکردم که ببینم منافقین چگونه رفت و آمد میکنند. دیدیم یک وانتی با سرعت دارد میرود. حقیقتش دلمون نیامد که این یکی از دستمون در برود؛ به خلبان کبری گفتم: از بغل با اون توپت -توپ 20میلی متری خوبی دارند از دو سه کیلومتری خوب میزند- یک رگباری بزن، ترتیبش را بده. گفت: اطاعت میشه. تا آمدم بجنبم، دیدم هلی کوپتر رفته بالای سرش، مثل اینکه میخواهد اینها را بگیرد، من گفتم: «جلو نرو زیرا اگر بروی جلو، میزنندت.» یک دفعه هلی کوپتر را زدند، دیدم هلی کوپتر رفت، خورد به زمین شخم زده. یک دود غلیظی مثل قارچ، بلند شد؛ مثل اینکه دود از کله ما بلند شد کهای کاش نگفته بودیم: برو! اشتباه کردم. حالا چکار کنیم؟ خلبان را نجات بدهم، ما را هم میزدند؛ آنجا پر منافق بود به هرصورت، خلبانها را راضی کردم که برویم یک آزمایش کنیم، ببینیم میتوانیم خلبان را نجات بدهیم. دیدیم هلی کوپتر دومی گفت: من توپم کار نمیکند، نمیتوانم پشتیبانی کنم؛ برویم آنجا، میزنند. گفتم: هیچی، اینها که شهید شدند، برویم به طرف ادامه هدف. رفتیم محل را شناسایی کردیم. حدود یکی دو گردان نیرو را من توی گردنه پاتاق پیاده کردم و راه را بر آنها بستم که فرار نکنند. برگشتیم، شب شد. صبح ساعت 8 بود که من توی تاق بستان بودم.
یک دفعه، تلفن زنگ زد؛ فرماندهی هوانیروز گفت: فلان کس! دو تا خلبان پیش من هستند، دو تا خلبانی که دیروز گفتی شهید شدند. گفتم: چی؟ من خودم دیدم شهید شدند! گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبانها رساندیم. تعریف کردند و گفتند: ما رفتیم آنها را از نزدیک کنترل کنیم، ما را زدند؛ سیستمهای فرمان هلی کوپتر، قفل شد. یعنی دیگه کنترلی نبود. ما فقط با هنر خودمان، زدیم به خاک به صورت سینمال، که سقوط نکنیم. وقتی زدیم، یک دفعه دیدیم موتور دارد آتش میگیرد ولی ما زنده ایم. هنوز یکی از کابینها باز میشد. لکن کابین دیگری باز نمیشد، قفل شده بود. شیشهاش را شکستیم، آمدیم بیرون، دوتایی از این دود استفاده کردیم و به طرف تپه مقابل فرار کردیم. بعد، منافقین که آمدند، دیدند جایمان خالی است، رد پایمان را دیدند و دیدند که ما داریم پای تپه میرویم. افتادند دنبال ما. بالای تپه رسیدیم. نه اسلحهای داریم نه چیزی. خدایا! (شهادتین را میگفتیم). کار خدا، یک دفعه دیدیم از طرف ایلام دو تا کبری اصلاً چه جوری شد که یک دفعه آنجا پیدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع کردند به زدن اینها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اینها از این طرف فرار میکنند، ما از اون طرف فرار میکنیم. ما هم از فرصت استفاده کردیم به طرف روستاهایی که فکر کردیم داخل آنها، دیگه منافق نیست، رفتیم. بعد، رسیدیم به روستا و خیالمان راحت شد که دیگر نجات پیدا کردیم. تا رفتیم توی روستا، مردم دور ما را گرفتند. منافقین! منافقین! گفتیم: بابا! ما خودی هستیم؛ ما خلبانیم. گفتند: نه، شما لباس خلبانی پوشیدید و شروع کردند به کتک زدن ما. کار خدا یکی از برادرهای سپاه آنجا پیدا شده، گفته: شما کی را دارید میزنید؟ کارتشان را ببینید. کارتمان را دیدند، گفتند: نه بابا! اینها خلبانند. شروع کردند روبوسی و پذیرایی گرم. صبح هم هلی کوپتر کبری آنجا پیدا شده بود. هلی کوپتر کمیته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پایگاه، که آنها را ما حالا دیدیم. به هرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد. که خداوند در آیه شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهم.» (توبه-14) و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیف ترین و خبیث ترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، یک پیروزی عظیمی بود.
به گزارش مشرق، مجید حلاج رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان تبریز امروز در
گفتوگو با فارس گفت: تشییع پیکر مطهر شهیدان علی عبداللهی و محمدحسین بهجتنژاد که
در عملیات مطلع الفجر و والفجر چهار به شهادت رسیدهاند فردا بعد از اقامه نماز
جمعه تبریز از مقابل مصلای امام خمینی (ره) تا میدان ساعت تشییع میشوند.
وی
درباره حکمت رجعت پیکرهای پک و مطهر این دو شهید تصریح کرد: این شهیدان در روستای
کوران گیلانغرب شهر سر پلذهاب در جریان جنگ تحمیلی پیکرشان مدفون شده بود.
حلاج
ادامه داد: بعد از گذشت 30 سال از این واقعه در یکی از شبهای ماه جاری یکی از شهدا
در رویای یکی از دختران پاک و معصوم روستا که 17 سال دارد ظاهر شده و بیان میکند
در فلان محل مدفون شده و از اهالی تبریز هستم و به دلیل غربت تقاضای انتقال به محل
زادگاهم را دارم.
وی افزود: این دختر بلافاصله خانواده و معتمدان محلی را در
جریان امر گذاشته ولی با بیتوجهی و بیمهری روبهرو میشود.
حلاج گفت: این دختر
در ادامه تصمیم به تفحص گرفته و با کمک دو تن از دوستان اقدام به کاوش کرده و شاهد
قطعهای از آثار شهدا میشوند و بلافاصله جریان را به اهالی اطلاع میدهند که بعد
از آن با هماهنگی سپاه عاشورا اقدامات اولیه برای شناسایی شهدا صورت
میگیرد.
رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان تبریز ادامه داد: این شهیدان
پس از شناسایی از طریق پلاک و کارت شناسایی( کارت عضویت، گواهینامه و تصاویر
فرزندان شهدا) به تبریز انتقال مییابند.
آری شهادت برترین معراج عشق
است.
همچنان که شهید مصطفی چمران میگوید:
خدایا ...
تو به من پوچی لذات
زودگذر را نمودی، ناپایداری روزگار را نشان دادی، لذت مبارزه را چشاندی، ارزش شهادت
را آموختی
خدایا ...
تو را شکر میکنم که از پوچیها، ناپایداریها،خوشیها
و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها کردی، در غوغای حیات
در مبارزه با ظلم و کفر غرق کردی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.
فهمیدم
سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست بلکه در درد، رنج، مصیبت و مبارزه با کفر
و ظلم و بالاخره شهادت است.
همیشه میخواستم که شمع باشم، بسوزم ، نور بدهم و
نمونهای از مبارزه، کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. میخواستم همیشه مظهر
فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم.
ای حسین (ع)، من
برای زنده ماندن تلاش نمیکنم و از مرگ نمیهراسم بلکه به شهادت دل بستهام و از
همه چیز دست شستهام ولی نمیتوانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب
بازیچه دست سیاستمداران و تجار مادیپرست شده است.
امام سجاد(ع) میگوید: صبح عاشورا بود که دستهایش را بلند کرد رو به آسمان و دعا خواند: «خدایا، هر وقت که غمگینم تو پناه منی. تو امید منی هر وقت که زندگی سخت میشود. به تو اعتماد میکنم هر وقت که مشکلی دارم و چه غمهای زیادی هست که دلها را میلرزاند و فکرها را میپوساند و دشمنها شاد میشوند و من در آن وقتها تو را صدا میکنم. جز تو، چه کسی میتواند غم مرا از دلم بردارد؟»
اگر قرار باشد نمایندگان مجلس حقوقشان با یک کارگر ساده همطراز باشد چه میشود آیا هنوز کسانی هستند مثل مدرس ووو تا وارد مجلس شوند فقط براای ملتشان کار کنند.اگر حقوشان اندازه یک کارگر ساده بود ایا بازهم در صحن مجلس مصوبه ای می گذاشتند تا حقوقشان رازیاد کنند ایا وایاهای دیگری که خودتان بگویید