در خودت شعله می کشی هر صبح ردپای تمام مین ها را
بیشتر سرفه کن عزیز دلم، سرفه هایت برای من وحی است
پشت سر می گذارم این گونه آیه آیه پل یقین ها را
بی تفاوت تر از همیشه هنوز روزها می روند و می آیند
این زمانه زیادتر کرده ست روی پیشانی تو چین ها را
حرف بسیار می زنند اما، هرکسی که عمل کند مَرد است
هیچکس بی ریا نزد بالاتوی این شهر آستین ها را
با چه معیار می شود سنجید گوهری را که در دلت داری
محو انگشتری خود کردی کل مجموعه نگین ها را
دسته دسته پلنگ ها هر شب صف کشیدند تا به تو برسند
ماه، آن سوی پنجه ها اما فتح کرده ست سرزمین ها را...
