شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهادت

 
  یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم
امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...

... اجازه گرفت و رفت مشهد
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ،
توی ماشین خواب حضرت رو دیدم

آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر
گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود.
خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی
راوی : حاج مهدی سلحشور ، همرزم شهید

ایستگاه


گوشش را گرفته بود و پیاده اش می کرد. گفت:
 «بچه این دفعه چهارمه که پیاده ات می کنم،
گفتم نمیشه بری.» گریه می کرد، التماس می کرد،
ولی فایده ای نداشت، یواشکی رفته بود.
از پنجره از سقف، هر دفعه هم پیاده اش کرده بودند.
 خلاصه نگذاشتند، سوار قطار بشود. توی ایستگاه
قم مامور قطار صدایی شنیده بود، از زیر قطار،
 خم شده بود دیده بود پسر نوجوانی به میله های
 قطار آویزان است با لباس های پاره و دست و پای روغنی
و خونی دیگر دلشان نیامد برش گردانند.

نماز

یک شب در جبهه صحنه بسیار روحانى دیدم .

نیمه هاى شب بود که براى رفتم به

دستشویى از خواب بیدار شدم .

شنیدم که صداى ناله اى مى آید.

فکر کردم مجروحى باشد. دنبال صدا رفتم و

دیدم نوجوانى ضعیف الجثه که حدود سیزده چهارده سال

بیشتر نداشت ، صورتش را روى خاک گذاشته بود

و با سوز دل صدا مى زد الهى العفو و همزمان

گاهى در حال زمزمه زیارت عاشورا هم بود.

آن شب چیزى به او نگفتم . ولى فردا که

او را دیدم از او پرسیدم : چند ساله هستى ؟

گفت چهارده ساله از او پرسیدم :

دیشب چه زیارتى مى خواندى ؟

او با همان حالت تقریبا بچه گانه اش

گفت که شب ها نماز شب مى خوانم ،

سرانجام این نوجوان با صفا در

عملیات محرم به شهادت رسید.  

منبع : نماز عشق - راوی:مصطفی صابریان