ای دوست !
زاد برگیر که سفر نزدیک است و ادب آموز که صحبت ملوک
بس باریک است و از ندامت چراغی افروز
که عقبه تاریک است.
ایمن منشین که هلاک شوی . . .
ایمن آن زمان شوی که با ایمان زیر خاک شوی. . .
نه در رنگ و پوست نگر،در نقد دوست نگر...
اگر درآئی در باز است و اگر نیایی خدای بی نیاز است...
از او خواه که دارد و می خواهد که بخواهی؛
*****************************
ای جوان
بدان و آگاه باش که بهار عمر را تیر ماهی است...و بامداد
عمر را شبانگاهی،غره(فریب خورده) زندگانی را محاقی(پایان)
است ونکاح کامرانی را طلاقی...
اکنون
به حکم این اشارت از تنعمات نفسانی و مستلذات شهوانی
ندامتی نمای و به عهد دیانت و صیانت مداومتی نمای...
زود شو آگاه و روی آور به راه... که هر که در جوانی
تخم عبادت نکاشت زیان کرد و سود برنداشت...
از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...
************************
ای نفس از مرگ بیندیش و طول امل(آرزو) را بردار ازپیش...
و اگر نه وای تو..دوزخ بُوَد مأوای تو...
اگر خواهی که بیامرزد غفور،پند گیر از حال قبور،
کـه دایما می نالند و اشک حسرت از دیده می بارند...
که نه از اهل و عیال دیدیم مرحمتی
و نه از مال و منال یافتیم منفعتی...
قانعیم به این ندامت اگر نبودی پرسش روز قیامت...