گاهی دلتنگی میاد سراغت اونم از جنس زمینیش اونم از جنسی که هر روز بهش دست بگریبونی اونم از جنسی که حس قویی رو در پس پرده خلوتش داره حالا به روایت ساده ترش اینه که جنس این دلتنگی ، دلتنگی فراتر از زمان ومکان نیست در همین زمان ماست ودر همین مکانی است که قرار گرفته ایم گاهی خودت رو میزنی به یه راهی به چیزی سرگرم میکنی تا ندونی دلتنگی کجا کمین کرده ولی دلتنگی خودش میاد از پشت یه دیوار بیرون میگه سک سک پیدات کردم و روز از نو روزی از نو گاهی دلت برای یه ادم زمینی تنگ میشه ومیدونی اونم دلش مثل تو تنگ شده ولی هیچکدمتون حرفی نمیزنید وجالب اینه سرچشمه تمام این دلتنگیها یه سرش میرسه به خوبیهاوبدیها جایی درش نداره. گاهی می نویسی ومی نویسی ولی ارومت نمیکنه حتی نوشته هات حتی وحتی وحتی مگر این دلتنگی باعث بشه بری ببینی اونی که دلتنگشی رو همین اینقدر بالا وپایین داشت؟ خب بنویس دلتنگی وتمام