شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

مادر منتظر

چادرش همیشه کنار دستش بود
گوش به زنگ در خانه، 
سی سال لحظه لحظه انتظار....
وقتی که نه شماره ایی داشت و نه حتی آدرسی
راه می افتاد درخیابان و می گشت...
وبااسترس راه خانه را می آمد،
نکند من نبودم پسرم آمده باشد...
سفره را همیشه دونفره می گذاشت
درخانه ایی که سال به سال کسی درش را نمی زد...
روز مادر خوابی دید 
پسرش بود باهمان لبخند همیشگی،
می گفت:
زمین مال ما نیست، منتظر من از آسمان باش...
چند روز بعد پرستار بیمارستان می گفت پیرزنِ لب پنجره با صورتی رو به آسمان پرواز کرد....

چادرش همیشه کنار دستش بود گوش به زنگ در خانه، سی سال لحظه لحظه انتظار....

 وقتی که نه شماره ایی داشت و نه حتی آدرسی راه می افتاد درخیابان و می گشت...

وبااسترس راه خانه را می آمد، نکند من نبودم پسرم آمده باشد...

سفره را همیشه دونفره می گذاشت

 درخانه ایی که سال به سال کسی درش را نمی زد...

روز مادر خوابی دید پسرش بود باهمان لبخند

همیشگی، می گفت: زمین مال ما نیست، منتظر من از آسمان باش...

چند روز بعد پرستار بیمارستان می گفت پیرزنِ لب پنجره با صورتی رو به آسمان پرواز کرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد