ساعات عمر من، همگی در عدم گذشت
دست مرا بگیر، که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگیم در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزّل ندیده ام
از خیر شعر گفتن، حتّی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت