خدایا میدانی چه میکشم، پنداری چون شمع ذوب میشوم.
ما از مردن نمیهراسیم، اما
میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر بسوزیم،
روشنایی میرود و جای خود را
دوباره به شب میسپارد. پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم
و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.
هم باید امروز شهید شویم تا فردا
بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید شویم.
عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره
شهید شویم؟!
شهید کاظم لطیفیزاده
زیا بود