شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهادت




به او گفتم که عمر تو شود ختم ِ شهادت؟
گفت عشوه نریز،چَند کُنم مَهر و صِداقَت؟
یک باره شد از هر دو چشمم اشک جاری
گفتم که بهـــشت و تُو و میـقات و شفــاعت...!

نظرات 1 + ارسال نظر
حریم سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 08:34 ب.ظ

یادم آمد قصه جنگ و گریز
قصه عشق و هوای خاکریز
قصه راه و عبور از خط مین
پیکری افتاده بر روی زمین
قصه جنگ، قصه عشق و بلاست
داستان عشق مردان خداست
جنگ شد لیلی و مجنون جان ما
گشت آنجا سر در فرمان ما
عشق یعنی نغمه های هر تفنگ
آفتاب قصه های ناب جنگ
عشق یعنی یک لباس و یک پلاک
جلوه ای چون آینه بر روی خاک
عشق یعنی کوله باری پر ز راه
با خدای عشق در راز و نیاز
عشق یعنی یک بلای بی ستون
سنگری در بستر دریای خون

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد

مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم

از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی

خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو

از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش

ها، یک بغل برگرد، تنها جای من باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد