یک روز مسئول اردوگاه اعلام کرد: اسیران اردوگاه را به زیارت کربلا مىبریم، اما به یک شرط.
بچه ها پرسیدند: چه شرطى؟ گفت: به نفع ایران تبلیغات نکنید. بچهها یک صدا گفتند:
پس شما هم باید قول بدهید به نفع عراق و ارتش خود تبلیغ نکنید. او پذیرفت.
بعد از بازگشت از کربلا، اتوبوسهاى حامل بچهها یک ساعت در بغداد توقف کرد.
عراقیها بچهها را در گوشهاى از میدان بزرگ شهر پیاده کردند. یکى از برادران سپاهى به نام
جبار نصر عکس بزرگى از صدام روى یکى از اتوبوسها دید. بعد هم دیگر اسیرها
به موضوع پى بردند و همه با هم فریاد کشیدند: تا وقتى عکس صدام را از بدنه
اتوبوس جدا نکنید، حتى اگر همه را تیر باران کنید، سوار اتوبوس نمىشویم.
افسران عراقى خواستند بچهها را فریب دهند، ولى آنها یک صدا گفتند: چون شما به قول
خود وفا نکردید، سوار اتوبوس نمىشویم، مگر آنکه عکس صدام را بردارید.
رفته رفته به تعداد عابران هم افزوده مىشد. آنها در گوشهاى ایستاده و با
اضطراب به اسراى ایرانى چشم دوخته بودند. افسرى که به دستور او عکس
صدام را به اتوبوس چسبانده بودند، مىدانست هیچ سرباز و درجه دارى شهامت
کندن عکس را ندارد. براى همین، ستونى از نیروهاى نظامى را مانند
دیوارى جلوى اتوبوس مزبور نگاه داشتند، آن گاه عکس را برداشت
منبع :