وتو چه میدانی که من در کدامین جاده
به انتظار تمام خوبی ها نشسته ام
عهدم را باتو خواندم مولای من میترسم
باز هم برگردم
قد م های کودکیم را بادستان محکمت
استوارکن بگذارنلغزم بگذاراز نگاهت نیفتم
چاره ای جز تو ندارم مولای من
می دانم بسیار می دانم که بارها وبارها
از تودور بوده ام وتو به من نزدیک
لمس مهربان سرانگشتت مرا به خود
اورده مگذار گم بشوم