شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

نماز

آنها شروع به خواندن اسامی کسانی

که وارد جهنم می شدند کردند

نامش در ابتدا خوانده شد
او بر روی زانو خود سقوط کرد

و فریاد زد که این نمی تواند باشد

"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
من همه زندگی ام خدمت کردم ،

من کلام خدا را ترویج کردم

چشمان او تار شده بود و او خیس عرق ،

به لرزش افتاددو فرشته بازوانش را گرفتند
همانطور که پایش روی زمین کشیده می شد
آنها وی را از طریق جمعیت ، به سوی شعله های آتش فروزان جهنم  بردند


  
او فریاد می زد و متعجب بود ، آیا  کسی وجود دارد ، که  به او کمک کند
او تمام اعمال خوبی  که انجام داده بود، را فریاد می زد ، 
که چگونه به پدرش کمک می کرد
روزه اش ، نمازهایش ، خواندن قرآنش ..
او التماس می کرد ، در صورتی که هیچ کس از آنها به وی کمک نکردند
فرشتگان جهنم  او را با زور روی زمین می کشیدند و ادامه دادند
آنها نزدیک به آتش دوزخ رسیدند
..


..
او به عقب نگاه کرد و این آخرین درخواست او بود
ای رسول خدا (ص) نگفته بودی:
چگونه پاک می کند کسی را که
هر روز پنج بار در روز خود را ، در آب زلال شستشو می دهد
و نمازهای پنجگانه را بجای می آورد و دیگر هیچ پلیدی برایش باقی نمی ماند
او شروع کرد به فریاد زدن
نماز من ! نماز من !
نماز من !
دو فرشته متوقف نشدند
و آنها را به لبه پرتگاه جهنم آمدند
شعله های آتش صورتش را سوزاندند
..

..
او در لحظه آخر به عقب نگاه کرد
اما چشمانش دیگر امیدی نداشت و هیچ چیزی در سمت چپ او نبود.
یکی از فرشتگان او را به جلو انداخت
او خود را در هوا یافت و به سوی شعله های آتش افتاد
او فقط پنج یا شش فوت افتاده بود
که در آن هنگام ، دستی  بازویش را گرفت و او را به عقب کشید
او سر خود را بلند کرد و پیر مردی را با ریش بلند سفید دید
او گرد و غبار را از خود پاک کرد و از او پرسید:
"تو کی هستی؟" پیر مرد جواب داد: "من نمازهای توام".
"چرا اینقدر دیرکردی ! من تقریبا در آتش بودم
تو من را در آخرین لحظه نجات دادی قبل از اینکه بیفتم
پیر مرد لبخند زد و سرش را تکان داد:
تو همیشه من را در آخرین لحظه انجام می دادی ، آیا فراموش کرده ای؟
در آن لحظه، او چشم را باز و بسته کرد و و سر خود را از سجده برداشت
او عرق کرده بود. او صدایی از بیرون شنید
او اذان نماز را شنید
او به سرعت بلند شد و وضو گرفت
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
وقتى نماز واجب را مى خوانى ، آنرا در وقت خودش
چنان بخوان که گویا آخرین نمازی است که میخوانی ونگرانی که
دیگر هرگز به نماز موفق نمى شوى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد