شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

سردارشهید حسین خرازی


هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند
 و من که ترکش توی پایم خورده بود و حاج حسین، تنها.
 رفته بود یک تویوتا پیداکرده بود. آورده بود.
می خواست ما را ببرد تویش. هی دست می انداخت
 زیر بدن بچه ها. سنگین بودند، می افتادند.
دستشان را می گرفت می کشید، باز هم نمی شد. خسته شد.
رها کرد رفت روی زمین نشست.
زل زد به ما که زخمی افتاه بودیم روی زمین،
 زیر آفتاب داغ. دو نفر موتور سوار رد می شدند.
دوید طرفشان.
گفت: " بابا ! من یه دست بیش تر ندارم. نمی تونم
اینا رو جابه جا کنم. الان می میرن اینا.
 شما رو به خدا بیاین."
پشت تویوتا یکی یکی سرهامان را بلند می کرد،
دست می کشید روی سرمان.
نگاه کن. صدامو می شنوی؟منم، حسین خرازی.
گریه می کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد