شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

انسانهای عجیب

راه افتادیم طرف خاک ریزهایشان، برای پاک‌سازی.

اسرائیلی‌ها این خاکریزها را برایشان طراحی کرده بودند.

ایستاده بودیم کنار کانال. بچه‌ها می‌خواستند توی میدان

مین معبر بزنند. یک گلوله‌ی توپ خورد جلوی گردان،

حسین مجروح شد. فرستادیمش عقب.

از کانال رد شده بودیم، دیدم با همان وضع پا به پای بچه‌ها می‌آید.

بهش دستور دادم برگردد،برگشت.

مانده بودیم توی خاکریز عراقی‌ها. طوفان شدیدی بود،

حتی چشم‌هایمان را هم نمی‌توانستیم باز کنیم. باز سروکلش پیدا شد،

از بیمارستان در رفته بود. کمک کرد بچه‌ها را جمع کردیم و راه را پیدا کرد.

دست‌هامان را دادیم به هم و برگشتیم.

رفتیم بهداری بخیه‌های دستش باز شده بود،

زخم عفونت کرده بود، رویش پر از خون بود.

 اشک توی چشم‌های دکتر جمع شده بود،

پیشانی‌اش را بوسید و گفت: «شما چه انسان‌های عجیبی هستین!».

مرجع: کتاب کاش ما هم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد