دنیا چه امروز تمام شود چه دیگر روز
چه شنبهی آینده، خورشید سه روز یا سی روز یا
حتی سی سال، فرو در پشت کوهها شود و تا سه روز و
سی روز و سی سال بر نیاید و چه اینها همه شایعهی
صهانیه باشد - که هست! -
چه آخرین روزهای سال میلادی دو هزار و دوازدهم،
آخرین روزهای عمر زمین باشند و چه نباشند،
من یقین دارم
تا نیائی
گره از کار زمین وا نشود...
و یقین دارم
آفتاب با رفتن تو در پس پردهی ظلمانی غیبت، از شهر
کوچ کرده و از آن روز نتابیده و با
آمدنت میآید و میتابد!
اینروزها که میگذرد
هر روز احساس میکنم
زمینیها
بس که به ندیدنت
نبودنت و نیامدنت خو گرفتهاند
هر از چند سال
خبر جعل میکنند که مرهم غفلتشان شود و مخدر
روزهای بیآفتاب و بی روی نیکوی تو...
آفتاب آن است که خود بتابد
نه آنکه اغیار بگوید...
گاه نوشته های حسین شرفخانلو