شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

روزشمار محرم


روز شمار محرم
دوم محرم
آغاز حماسه
نزول امام حسین علیه ‏السلام به زمین کربلا روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک بوده است.
در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است که: امام علیه‏ السلام با یارانش سیر مى‏ کردند تا به بلده‏اى رسیدند که در آنجا جماعتى زندگى مى‏ کردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.
پاسخ دادند: «شط فرات» است.

آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟
جواب دادند: «کربلا».
پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاک این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقدارى خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکى است که جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک داراى یک عطر هستند!

 

روز سوم محرم

اعزام لشکر به سوى کربلا

عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد.

برخى نوشته‏ اند که: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مى‏ دهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى‌هاشم مى‏ گردد.

عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.

و برخى از تاریخ نویسان نوشته‏ اند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد تا با امام علیه‏ السلام مقابله کند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کارى بر حذر مى‏ داشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد.

 

خریدارى اراضى کربلا

از وقایعى که در روز سوم ذکر شده، این است که امام علیه‏ السلام قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آن ها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.


روز چهارم محرم

جنگ  روانی عبیدالله بن زیاد

در این روزعبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مى‏ خواستید، یافتید! و یزید را مى‏ شناسید که داراى سیره و طریقه‏ اى نیکو است! و به زیر دستان احسان مى‏ کند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.

پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏ السلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مى‏ شدند.

 

روز پنجم محرم

عشق می گوید برو و عقل می گوید بمان!

در این روزعبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد که بر جسر صراه ایستاده و از حرکت کسانى که به عزم یارى امام حسین از کوفه خارج مى‏شوند، جلوگیرى کند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه که عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیه‏ السلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم که مى‏ خواهى حسین را یارى کنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسى جرأت نکرد تا او را دنبال کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین علیه‏ السلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه‏ السلام بود که در چندین جنگ در رکاب آن حضرت شمشیر زده است.

 

تعداد لشکر عمر بن سعد

در تعداد کل لشکریانى که به همراه عمربن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین علیه ‏السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نکته‏ اى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیره خوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى‏ کردند سى هزار نفر بوده است.

 

روز ششم محرم

گزارش های خون آلود

عبیدالله در این روز نامه‏ اى به عمر بن سعد نوشت که: من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براى من مى‏ فرستند!

 

وضعیت لشکر دشمن

چون مردم مى‏ دانستند که جنگ با امام حسین علیه‏ السلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.

نوشته‏ اند که: فرمانده‏ اى که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود، چون به کربلا مى‏ رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند.

روز هفتم

راه آب بسته شد
در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.

 

جلوه ای از قهر حسینی

در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه ‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏ آشامید تا شکمش بالا می‏ آمد و آن را بالا می‏ آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏ خورد، ولی سیراب نمی‏ شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.

 

روز هشتم
چاه معرفت

خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏ اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏ السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابر این امام علیه‏ السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می‏ کَند و آب بدست می‏ آورد. به محض این که این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آن ها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه‏ السلام و یارانش سخت بگیر.

روز نهم

من امان نمی خواهم!

شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه‏ ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‏ السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیک خیام امام حسین علیه‏ السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه‏ السلام که مادرشان ام‏ البنین علیه السلام بود) را طلبید. آن ها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ‏ام. آن ها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!

 


 

سه صحنه مهم شب عاشورا

فرزند یا امام،کدامیک مقدمند؟

در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیه ‏السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می ‏کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‏ السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.
محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.
امام علیه ‏السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباس ها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند.

تاکتیک های جنگی امام حسین ادامه دارد

امام علیه ‏السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ‏ها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوب ها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه‏ السلام بسیار سودمند بود

آخرین توشه

مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏ اکبر علیه ‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه ‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه ‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست.

روز عاشورا

سردار بی سپاه
و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینه ‏توزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموخته ‏اند. اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفته ‏ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه ‏السلام .
سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می‏کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می‏داد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد