روز آخری که برای خداحافظی به منزل آمده بود، پسر کوچکش مهدی به طرف بابا رفت. وقتی بابا میخواست از خانه بیرون شود، مهدی کوچولو به پای بابا میچسبد، حمید برگشته و او را از زمین بلند کرده خنده کنان میگوید: کوچولو! تو میخواهی شیطان من شوی تا نگذاری بروم!
بعد او را بوسیده و زمین گذاشت و رفت.