شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عشق

شهدای گمنام


خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده . خاک ها وگل ها را پاک کردم . دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم . روی عقیق نوشته بود : (( به یاد شهدای گمنام ))   

   از خاطرات محمد احمدیان در تفحص شهدا

 

آمده بودم سر بدهم

نامش کریم بود . " کریم کشاورز " از بچه های لشگر فجر . در گتوند دزفول دیدمش . پرسیدم چطور شد دستت را از دست دادی ؟

فورا جواب داد :

آمده بودم سر بدهم که خدا این طور خواست .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد